زنده یاد حسین پناهی - اشعار


چکیده اشعار حسین پناهی

بیکرانه

در انتهای هر سفر

در آیینه

دار و ندار خویش را مرور می کنم

این خاک تیره این زمین

پایوش پای خسته ام

این سقف کوتاه آسمان

سرپوش چشم بسته ام

اما خدای دل

در آخرین سفر

در آیینه به جز دو بیکرانه کران

به جز زمین و آسمان

چیزی نمانده است

گم گشته ام ‚ کجا

ندیده ای مرا ؟

*******

غریب

 مادربزرگ

گم کرده ام در هیاهوی شهر

آن نظر بند سبز را

که در کودکی بسته بودی به بازوی من

در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق

خمره دلم

بر ایوان سنگ و سنگ شکست

دستم به دست دوست ماند

پایم به پای راه رفت

من چشم خورده ام

من چشم خورده ام

من تکه تکه از دست رفته ام

در روز روز زندگانیم

*****

بهانه

 

بی تو

نه بوی خاک نجاتم داد

نه شمارش ستاره ها تسکینم

چرا صدایم کردی

چرا ؟

سراسیمه و مشتاق

سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

نشان به آن نشان

که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

و عصر

عصر والیوم بود

و فلسفه بود

و ساندویچ دل وجگر

*****

بقا

  ده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیاکانم

غژ و غژ گهواره های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها

دوست خوب من

وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد

ما باید مادرانمان را دوست بداریم

وقتی اخم می کنند و بی دلیل وسایل خانه را به هم می ریزند

ما باید بدویم دستشان را بگیریم

تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند

ماباید پدرانمان را دوست بداریم

برایشان دمپایی مرغوب بخریم

و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند برایشان یک استکان چای بریزیم

پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را

ما باید دوست بداریم

*****

کودکی ها

  به خانه می رفت

با کیف

و با کلاهی که بر هوا بود

چیزی دزدیدی ؟

مادرش پرسید

دعوا کردی باز؟

پدرش گفت

و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

به دنبال آن چیز

که در دل پنهان کرده بود

تنها مادربزرگش دید

گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

و خندیده بود

*****

دل خوش

  جا مانده است

 چیزی جایی

که هیچ گاه دیگر

هیچ چیز

جایش را پر نخواهد کرد

نه موهای سیاه و

نه دندانهای سفید

*****

کاکل

 با تو 

بی تو

همسفر سایه خویشم وبه سوی بی سوی تو می آیم

معلومی چون ریگ

مجهولی چون راز

معلوم دلی و مجهول چشم

من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو سپرده ام

و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

ای همه من

کاکل زرتشت

سایه بان مسیح

به سردترین ها

مرا به سردترین ها برسان

*****

شبی بارانی

و رسالت من این خواهد بود 

تا دو استکان چای داغ را

از میان دویست جنگ خونین

به سلامت بگذرانم

تا در شبی بارانی

آن ها را

با خدای خویش

چشم در چشم هم نوش کنیم

 *****

نه

  بر می گردم

با چشمانم

که تنها یادگار کودکی منند

آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت

*****

آوار رنگ

 

هیچ وقت 

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

امشب دلی کشیدم

شبیه نیمه سیبی

که به خاطر لرزش دستانم

در زیر آواری از رنگ ها

ناپدید ماند

*****

سیاه

 خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه

 واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز

 این کله پوکو میگیرم بالا

 و از بی سیگاری میزنم زیر آواز

 و اینقدر میخونم

 تا این گلوی وا مونده وا بمونه....

 تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی

 که عمو بارون رو طاقش 

 عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته

*****

شام که نیس

 

خب زحمت خوردنشم ندارم

 در عوض 

 چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که

 رفیق پرسه های بابام بودن

 بعدشم  واسه اینکه قلبم نترکه

 چشمارو میبندم و کله رو ول میکنم رو بالشی که پر از گریه های ننمه  

 گریه که دیگه عار نیست 

 خواب که دیگه کار نیست

 تا مجبور بشی از کله سحر

 یا مفت بگی و یا مفت بشنفی و 

 آخر سر اینقدر سر بسرت بذارن که

 سر بذاری به خیابونا

 هی هی

  دل بده تا پته دلمو واست رو کنم

 میدونی؟ 

 همیشه این دلم به اون دلم میگه

 دکی

 تو این دنیای هیشکی به هیشکی

 این یکی دستت باید اون یکی دستتوبگیره 

 ورنه خلاصی

 خلاص!

 اگه این نبود ...حالیت میکردم که

 کوهها رو چه طوری جابجا میکنن

 استکانها رو چه جوری می سازن

 سرد و گرم و تلخ و شیرینش نوش جان

 من یاد گرفتم

 چه جوری شبا 

 از رویاهام یک خدا بسازم و...

 دعاش کنم که

 عظمتتو جلال

 امشب هم گذشت و کسی ما رو نکشت

 بعدش هم چشما مو میبندم و دلو میسپرم 

 به صدای فلوت یدی کوره

 که هفتاد سال تمومه عاشق یه دخترچارده ساله بوره

 منم عشق سیاهمو سوت میزنم تا خوابم ببره

 تو ته تهای خواب یه صدای آشنایی چه خوش میخونه 

*****

بشنو.....

هی لیلی سیاه

 اینقدر برام عشوه نیا

 تو کوچه...

 تو گذر...

 تو سر تا سر این شهر 

 هرجا بری همراتم

 سگ وسوتک میدونه

 کشته عشوه هاتم

****

 وهم

 کهکشانها کو زمینم؟ 

 زمین کو وطنم؟

 وطن کو خانه ام؟

 خانه کو مادرم؟

 مادر کو کبوترانه ام؟

 ...معنای این همه سکوت چیست؟

 من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!....

 کاش هرگزآن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!!

 کاش!

*****

 

عقرب عاشق

 دم به کله میکوبد و 

شقیقه اش دو شقه میشود

بی آنکه بداند

حلقه آتش را خواب دیده است

عقرب عاشق.....

*****

پیست

 

 میزی برای کار 

 کاری برای تخت 

 تختی برای خواب 

 خوابی برای جان 

 جانی برای مرگ

 مرگی برای یاد 

 یادی برای سنگ

 

این بود زندگی....

*****

پیاده روی

 

 گز میکند خیابانهای چشم بسته از بر را

 میان مردمی که حدودا میخرند و

 حدودا میفروشند

 در بازار بورس چشمها و پیشانی ها

 و بخار پیشانیم حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد...

*****

 اعتراف

  

من زندگی را دوست دارم ولی

 از زندگی دوباره می ترسم!

 دین را دوست دارم

 ولی از کشیش ها می ترسم!

 قانون را دوست دارم

 ولی از پاسبانها می ترسم!

 عشق را دوست دارم

 ولی از زنها می ترسم!

 کودکان را دوست دارم

 ولی ز آئینه می ترسم!

 سلام رادوست دارم 

 ولی از زبانم می ترسم! 

 من می ترسم

 پس هستم

 اینچنین می گذرد روز و روزگارمن!

 من روز را دوست دارم 

 ولی از روزگار می ترسم!

 

*****

 

 

رو در رو

 

 

برای اعتراف به کلیسا می روم

 روی در روی علفهای روئیده 

 بر دیوارکهنه می ایستم 

 و همه گناهان خودم را یکجا اعتراف می کنم

 بخشیده خواهم شد به یقین

 علفها بی واسطه با خدا سخن می گویند

 

*****

 سلام , خداحافظ

  

سلام , خداحافظ

 چیزی تازه اگر یافتید 

 بر این دو اضافه کنید

 تا بل 

 باز شود این در گم شده بر دیوار....

 

*****

 

خاطرات

  

 ما چیستیم؟

 جُز مولکولهای فعال ذهن ِ زمین ،

 که خاطرات کهکشان ها را 

 مغشوش می کنیم !

*****

 

 

وصیّت نامه مرحوم حسین پناهی


زنده یاد حسین پناهی

  قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.

 بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.

 به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!

 ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.

 عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.

 بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.

 کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد

 مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

 روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.

 دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!

 کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.

 شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.

 گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.

 در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

 از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم!

************************************************

زنده یاد حسین پناهی

 

به مادرم گفتم مرا با چیزی عوض کن

 چیزی ارزشمند!

 چیزی گران!

 سوزنی شکسته تا بتوانی با آن خار پایت را درآوری . .

*****

به گربه هه سنگ میزنی گنا داره!

 چشمات ُوا کنی اونم خدا داره ! 

 ما همه مون بادوم یک درختیم !

 کفترای اسیر تو تور بختیم !

 خونه میخوای ستون میشیم!

 خاکُ گچُ بتون میشیم !

 مرده داری؛ این جون مون !

 لاغر داری؛ این خون مون !

 رویاهامون ُ ازمون نگیرین !

نگین بمیرن،همه مون میمیریم!

 هی کی نتونه بپره دیونه س ؟

 پول نباشه قد کشیدن فسونه س؟

 بپر گلی این ور جوب !

 آقا یحی منتظره !

 خواستی بیای – جون حنا-

  سیگار زر یادت نره !

گزارش تخلف
بعدی